خلاصه داستان: پسری هفت ساله به نام آمریگو که در سال 1946 خانواده فقیر خود را در ناپل ترک می کند و سوار قطار می شود تا به عنوان بخشی از ابتکار عمل پس از جنگ برای نجات کودکان از فقر، با خانواده ای ثروتمندتر در شمال زندگی کند.
خلاصه داستان: جولیان که پس از اخراج شدن با آگی پولمن در مدرسه جدید خود تلاش می کند، توسط مادربزرگش ملاقات می کند و با داستان تلاش های او برای فرار از فرانسه تحت اشغال نازی ها در طول جنگ جهانی دوم متحول می شود.
خلاصه داستان: دو پسر نوجوان با پیشینه های بسیار متفاوت لندنی با هم عازم سفری جاده ای به شمال می شوند. هنگامی که آنها شروع به باز کردن در مورد گذشته خود می کنند، پسرها می آموزند که خیلی بیشتر از آنچه در ابتدا فکر می کردند مشترک هستند.
خلاصه داستان: یک کنترل کننده جنگی تازه کار نیروی هوایی و یک خلبان هواپیمای بدون سرنشین باتجربه از تیم دلتا فورس پشتیبانی می کنند که آنها سعی می کنند یک ماموریت اشتباه انجام شده را به یک عملیات نجات منتقل کنند.
خلاصه داستان: یک شهر ساحلی کوچک فنلاندی در حال آماده شدن برای جشن گرفتن شب نیمه تابستان است. دشمن ناشناس از راه می رسد و تمام منطقه را به گروگان می گیرد.