خلاصه داستان: ابیگل آرچر جوانی در زمستان مونتانا در طول دهه 1870 به تنهایی که برای بقای خود و بازپس گیری یک دارایی زمینی خود، یک اسب خانوادگی، از باند راهزنان تشنه به خون مبارزه می کند.
خلاصه داستان: مردی ربوده می شود و یکی از چشمانش توسط گروهی از شکارچیان اعضای بدن جدا می شود و به یک قاتل زنجیره ای پیوند زده می شود. اهداکننده ناخواسته اکنون چشم اندازهای وحشتناکی دارد زیرا شاهد حملات وحشتناکی به ساکنان سئول است.
خلاصه داستان: در سال 2071 میلادی روایت شده، جایی که به دلیل آلودگی شدید هوا، زندگی بدون ماسکهای تنفسی غیرممکن است. در این میان تنها یک درصد از نسل بشر باقی مانده و اکثر شبه جزیره کره به مناطقی متروکه تبدیل شده است. حال رانندگان تحویل در این سیستم نقش مهمی دارند و برای پناهندگان، تبدیل شدن به یک راننده تحویل تنها امید آنها برای بقا است اما…
خلاصه داستان: برادر بزرگتر از ازدواج امتناع می ورزد زیرا معتقد است ممکن است در خانواده بزرگش ناهماهنگی ایجاد شود. برادران او، که قبلاً شریکی پیدا کرده اند، گرد هم می آیند تا برای او همتای پیدا کنند.